هفت‌ خوان افسانه‌ای رستم

داستان هفت خوان رستم همانند بسیاری از داستان‌های شاهنامه دارای حرف‌های فراوانی برای مردمان، نخبگان، فرمانروایان و… است. از جمله آنکه داستان در قالبی نمادین و با بیانی جذاب، هشدار می‌دهد که تصمیم نادرست یک فرمانروای نا آگاه (کی‌کاووس) چه مشکلات و تنگناهایی را رقم می‌زند و برای جبران چه سختی‌های فراوانی را باید پشت سر گذاشت!!

البته برای درک این موضوع باید شاهنامه را از پیش از داستان هفت خوان رستم پیگیری کنیم و توجه ویژه‌ای به پس از این داستان هم داشته باشیم که مخاطبان حتما این درک و این شناخت را دارند. در این نوشتار به صورت خلاصه به داستان هفت خوان رستم پرداخته‌ایم.

خوان اول از هفت خوان رستم :نبرد رخش با شیر بیشه

رستم در راه مازندران در دشتی پر از گورخر و در میان نیستانی انبوه به خواب رفت و پس از ساعتی شیری که در آن نیستان کنام داشت پدیدار شد. رخش، اسب رستم، با لگد و دندان اینحیوان وحشی را از پای درآورد و رستم پس از بیداری با الشه شیر مواجه گشت و رخش را بنواخت.

خوان دوم:عبور از بیابان خشک و بی آب و علف

رستم در ادامه راه به بیابانی بسیار خشک و بیآب و علف رسید و ازشدت تشنگی بیحال و سست بر زمین افتاد و از خداوند درخواست نجات نمود. درهمان دم میشی از پیش او گذشت و رستم دانست که میش به آبشخور میرود. پهلوانایران در پی میش روان شد و به چشمهای رسید و آب خورد و رخش را نیز سیراب نمود.رستم پس از شکار گورخر و خوردن کباب از مرگ حتمی نجات یافت و به خواب رفت.

خوان سوم: کشته شدن اژدها به دست رستم

رستم تا نیمه شب در خواب بود که اژدهایی پدیدار شد. رخش برآشفت و سم بر زمین کوفت اما چون رستم بیدارشد اژدها ناپدید شد. رستم دوباره بهخواب رفت و اژدها مجددا ظاهر شد و آهنگ حمله به او کرد. با غرش رخش دوباره رستم بیدار شد و اژدها نیز بار دیگر خود را مخفی کرد. رستم که چیزی نمیدید رخش را سرزنش کرد که چرا او را بیهوده بیدار می کند. بار سوم اژدها پدیدار شد و این بار با غرش سهمگین رخش رستم از خواب بیدار شد و اژدها را در تاریکی دید. در طی جنگی سهمناک پهلوان بزرگ سیستان به کمک رخش موفق شد سر اژدها را از تن جدا کند.هفت خوان رستم

خوان چهارم: زن جادو

رستم در ادامه راه خود به سوی زندان، به چشمه‌ای رسید که کنارآن سفرهای از میش بریان و نان و نوشیدنی و یک تنبور بود. رستم تنبور برگرفت و آوازی سرداد. این آواز به گوش پری جادوگری که جایگاهش در آن دشت بود رسید. وی خود را بهصورت دختری زیبا درآورد و نزد رستم رفت . رستم او را بر سر خوان فرا خواند و نام خداوند را برزبان راند. به محض یاد کردن نام خداوند، دختر زیبا به صورت پیری سیاه رو و پرچین و زشت درآمد. رستم جادوگر را به بند کشید وبا شمشیر به دونیم کرد.

خوان پنجم: جنگ با اوالد مرزبان

رستم و رخش به سرزمینی پرسبزه و آب رسیدند و رستم که از سفر طوالنی خسته شده بود رخش را در چراگاه رها کرد و خود آهنگ خواب نمود. دشتبانی که در آن چمن‌زار کار می کرد از چریدن اسب در سبزه زار برآشفت و با چوب به رستم حمله کرد. رستم عصبانی شد و دو گوش او را کند و دشتبان ناله‌کنان با گوش های کنده شده به نزد پهلوان »اوالد«، نگهبان آن سرزمین رفت.

در طی جنگی که بین »اوالد« و همراهان او با رستم رخ داد، رستم »اوالد« را به بند کشید و یاران او را بکشت و به »اوالد« وعده داد که اگر جایگاه دیو سپید و کاووس را به او نشان دهد پادشاهی مازندران را به او دهد. »اوالد« او را از مخاطرات راه پیش روی آگاه کرد و گفت: از این جای تا پیش کاووس صد فرسنگ و از آنجا تا نزدیک دیو سپید صد فرسنگ دیگر راهی دشوار و بد است درمیان دو کوه که دوازده هزار نره دیو نگاهبان آنند. پس از آن دشت و سنگالخ ورودی که صد فرسنگ پهنا دارد و نره دیوی با دیوان بسیار پاسبان آنند و پس از آن جایگاه دیو سپید است.

خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو

رستم در آخرین مراحل سفر پر مخاطره خود به دروازه مازندران رسید و با ارژنگ، سپهبد دیو سپید درآویخت و او و لشکریانش را بکشت و به شهری که جایگاه کاووس بود رسید.

خوان هفتم: جنگ با دیو سفید

در آخرین مرحله که سخت ترین مرحله بود رستم از هفت کوه که پراز نره دیوان بود گذر کرد و به غاری که دیو سپید در آن خفته بود رسید. به درون غار رفت و با صدای بانگ بلند او دیو سپید از خواب برجست و بارستم به جنگ پرداخت. در طی جنگی بسیار سخت و دهشتناک سرانجام رستم، دیو سپید را بلند کرد و بر زمین کوبید و جگرش را بیرون کشید:

زدش بر زمین همچو شیر ژیان
چنان کز تن وی برون کرد جان
فرو برد خنجر دلش بر درید
جگرش از تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر تن کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود

رستم سپس به نزد کاووس و لشکریان ایران که در بند بودند رفت. وی خون جگر دیو سپید را بر چشمان کاووس و سپاهیان او که به جادوی دیو نابینا شده بودند ریخت و چشمان جملگی لشکریان روشن شد و کاووس به اتفاق رستم به شهر و دیار خود بازگشت.

هفت خوان رستم سمبلی از مراحل خطرناک زندگی است که به صورت هفت داستان جذاب در شاهنامه فردوسی ذکر شده است. داستان هفت خوان رستم یکی از حماسی‌ترین داستان های شاهنامه استکه حکیم فردوسی اوج فصاحت و بالغت خود را در خلق این اشعار جلوه گر ساخته است. در این داستان، رستم، قهرمان شاهنامه، با گذر از مشکلات و مصایب پیش روی خود سرانجام به پیروزی و موفقیت دست می‌یابد.این سلسله داستانهای حماسی در آداب و رسوم و باورهای ملی مردم ایران نقش بسته و هفت خوان رستم یکی از ضرب المثلهای معروف ایرانی است که کنایه از عبور از مراحل مشکل و سخت برای نایل آمدن به هدف و کمال مطلوب دارد. بر طبق شاهنامه، رستم برای رهانیدن کاووس شاه  از چنگال دیو سپید، این هفت خوانیا هفت آزمایش سخت را پشت سر نهاد.

4/5 - (8 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *