زایندهرود من کو؟

امروز ۱۸ مهر روز نکوداشت زایندهرود
زایندهرود یا زندهرود به معنی رود زندگیبخش یکی از بزرگترین رودخانههای ایران است که در مرکز کشور، یعنی استان اصفهان، از مغرب به مشرق جریان دارد. این رودخانه مصّفا، رگ حیاتی و عامل اصلی سرسبزی و حاصلخیزی اصفهان محسوب میشود. سرچشمه این رودخانه، دامنههای زردکوه بختیاری است که در حد فاصل بین اصفهان و لرستان قرار دارد.
سرچشمه زایندهرود به شکل حوضی مدور با مساحتی در حدود سیصد زرع میباشد که به «چشمه جانان» معروف است. چشمه مذکور در این ناحیه میجوشد و به طرف مشرق سرازیر میشود. پس از طی سه فرسنگ، به چشمه دیگری به نام «چهل چشمه» میرسد. همچنین از سمت شمال این منطقه، یعنی ناحیه فریدن، دو چشمه بزرگ دیگر به نام «خُرِسنگ» و «کودَنگ» به جانانهرود ملحق میشود.
انشعاب دیگری نیز به نام زرینرود از طرف جنوب یعنی چهارمحال به این رودخانه اضافه میشود. منبع اصلی انشعاب اخیر زیرِ کوهی قرار دارد که زردکوه نامیده میشود.
این رودخانه که علاوه بر جاذبه تفریحی و فرهنگی، همواره نقشی موثر در کشاورزی و اقتصاد منطقه بویژه شرق اصفهان و حیات تالاب گاوخونی داشته است، در دهه های اخیر به علت خشکسالی های متوالی، تراکم جمعیت و افزایش برداشت به یک رود خانه فصلی تبدیل شده و در محل پائین دست در فصول گرم بویژه تابستان با خشکی مواجه شده است.
روز ۱۸ مهر ماه در سال ۱۳۸۲ از سوی تشکلهای زیستمحیطی استان اصفهان و استان چهارمحال و بختیاری به عنوان «روز نکوداشت زاینده رود» نامگذاری شد.
نخستین تجمع و راهپیمایی به این مناسبت در ۱۸ مهر ماه همان سال توسط تشکلهای زیستمحیطی استان اصفهان در کنار بستر خشک زاینده رود در شهر اصفهان، که ۴ سال از شروع خشکیهای بلند مدت آن بر اثر انتقال تمام آب موجود به یزد گذشته بود، انجام شد. مهمترین شعار تجمع مذکور این بود: «زاینده رود را زنده، کامل و همیشه میخواهیم»
خشک شدن رودخانه زایند رود، و خشکسالی کم سابقه ای که این روزها در اصفهان شاهد آن هستیم به عنوان تهدیدی جدی برای صنعت گردشگری این کلان شهر به وجود آمده است.
غیبت زاینده
دوستان عزیز..
من در سفری که تابستان گذشته به شهر زیبا و تاریخی اصفهان که بخش بزرگی از اعتبار و
زیبایی و طراوت و شادابیش را مدیون گذر
رود زیبای زاینده رود از وسط شهر بود ، داشتم….
احساس کردم اصفهان مثل همیشه پرجوش و خروش
نیست
از آن طراوت و رطوبتی که عصر گاهان وقتی با نسیمی خنک توام میشدند و سیمای تمام کرانه نشینان زاینده رود نوازش میکرد خبری نبود
تمام شهر را بی حوصله و دپرس دیدم
گویی بغضی غریب گلوی این شهر را فشرده و راه نفس کشیدنش را بسته بود
عژا بود
ماتم بود
داغدار بود
انگار عزیزی عزیز را از دست داده بود
و وقتی ناگهان به محل عبور زاینده رود رسیدم
خشکم زد
مثل یک کابوس بود
قطره ای آب به اندازه رفع تشنگی زنبور یا مورچه ای
از آن هیبت زاینده رود باقی نمانده بود
آنهمه اردک و قاز و سنجاقک و ماهی سر از کجا در آوردند ؟؟
آن پارکینگ بزرگ قایق پایی ها که اگر لنز دوربینت از بعضی زاویا به آنها نگاه میکردی و عکس میگرفتی …شبیه ونیز بنظر میرسید به چه سرنوشتی محکوم و مختوم شد؟
تازه فهمیده بودم که این ماتم بزرگ دلیلش چیست !
و آن عزیزه عزیز که از دست رفته بود کدامست؟
غیبت زاینده رود و مشاهده ی بستر خشکش دل هر بیننده ای رو به درد میآورد.
روی بستر این رود که حالا ِ غایب بود قدم زدم
و با حسرت سطور پراکنده ی زیر نگاشتم.
این سطرهای پراکنده نه متن و نثر میشود محسوبش کرد و نه علایم و شباهتی به شعر دارند …
هدفم بود مرثیه ای در غیبت زاینده رود نوشته و حسم را به خواننده منتقل کنم ..
پس از خوانش این متن ..نظری بنویسید که .نظرتان در این باره برایم بسیار قابل اهمیت هست
و به امید بازگشت و وصال زاینده رود به اصفهان…
♣ ♣ ♣ ♣ ♣ ♣
در فرو دست شاید شهر من چشم به راهش
باشد…
در فرو دست شاید تشنه ای منتظر جرعه ای از
آن باشد..
نگرانم!
شهر من…
من و آن پلها…
همگی دلتنگیم..
پل خواجو..
.پل چوبی ..
پل الله وردی خان
همگی دیده به راهند هنوز..
در غروبی دلتنگ…
روی آن بستر خشک…
همگی داد زدیم….
داد و فریاد زدیم:
“که شما را بخدا….
آب را سد نکنید…
و به ما بد نکنید”
ختم الله شدند…
گوشها شان کر…
چشمها گویی کور…
گریه ها نشنیدند ..
التفاتی به
صداها
..ناله ها .
.
.آواها
اشک مرغابی ها…
حسرت ماهی ها…
غصه ی اردکها….
نشد…و
عاقبت…
راه این رود بزرگ…
یار تاریخی این شهر بزرگ…
به بدی سد کردند…
قاز و مرغابی …
.اردک و پروانه…
عده ای سنجاقک…
و گروهی ماهی..
خانه بر دوش شدند..
لانه هاشان ویران…
بادلی بشکسته راهی کوچ شدند …
رویت ویرانی …بی رحمی …نادانی
دیدن آن صحنه ..
صحنه ای با بغض .
.با اشک
یک قیامت .
.بهت و حیرت
با درد
کوچ اجباری و ترک…
ترک آن آبادی …
سرزمین پدری…
گریه ی آن پلها…
ضجه ی زورقها ….
ناله ی قایقها…
آه اردکها
شیون ماهی ها
اشک هر سنگدلی جاری ساخت…
آه و صد آه…
غیبِت زیورِ شهر …
روح سر سَبزی شهر…
یار دیرینه ی شهر
هجرتی اجباری…..
باورم نیست نه در عالم واقع….
که در وهم و خیال قابل باور
نیست..
بی حضور تو ای زاینده!!
شهر من “جی” !!!
لقبش “نصف جهان ”
نیست دگر…
نیست دگر..
یادداشتهای پراکنده/تیمور رضایی قیری/ مرداد۹۲/
۰۹۱۷۵۳۰۰۰۵۲