کوروش ذوالقرنین در رِتانِ ایران
نگاهی بسیار کوتاه وگذرا بر تاریخ شگفتانگیز ایران و پرداختن به شبهات و دلایلی بر عدم شناخت کوروش تا هزار سال بعد از اسلام با جملاتی زیبا و آراسته به کلمات پارسی که روح ایرانیت را در وجود هر خواننده میدمد.
این روزها گروهی ایران ستیز (پان ها ) ، که در برابر بزرگی وفرهیختگی و سُتواری و دیرینگیِ رتان (تاریخ) ایران، بویژه پیداییِ دبیره ی ( کشف خط ) ، با پیشینه ۷۰۰۰ ساله در جیرفت و شاروندی ( تمدن) آرتاها، پس از پیدایی شاروندی ( هخامنشیان)، چیزی از دانش وپیشینه برای نشان دادن به جهانیان ندارند .
ناگزیر از تَهیدستی فرهنگی ونداشتن پیشینه ی دانشی، با ناراستی ونیرنگ، خود را در پشت جوانان مسلمان وپرسشگر ، جای داده وپرسشهایی را برای فریب وگمانمندیِ ایرانیان پاکدل و ساده دل و کنجکاو در میان می اندازند به گونه ای که هخامنشیان و کوروش بزرگ را در برابر اسلام بگذارند!
آنان این خواسته ی پلیدِ ایران ستیزی خویش را در پشت این پرسشهای بسیار نیرنگ بازانه پنهان میکنند!
آنها هرگز نمیگویند که آیات بزرگ مانند علامه طباطبایی و مکارمشیرازی و….! اشاره به کوروش بودن ذوالقرنین در قرآن مجید دارند ونه اسکندر ذوالقرنین!!
من بایسته دانستم با دانش اندک خود به این ناراستیها پاسخ آورم تا دوستان فرهیخته برای همیشه دهان این یاوه گویان را ببندند!!!
باری،
اکنون ببینیم که پرسش این ایران ستیزان چیست؟
_ چرا نام کوروش در پْراپها ونَسکها( کتابها) مانند شاهنامه ونظامی نیست؟
_چرا تنها ۶۰ سال پیش، ومحمدرضا شاه پهلوی نام کوروش را برکشید و پیش از آن نامی از کوروش نبود ؟
_چرا کشورهای غربی از حقوق بشر کوروش می گویند؟
_چرا یهودیان کوروش را می ستایند؟
_چرا آرامگاه اورا گور مادر سلیمان می خواندند؟
اکنون پاسخ!
ما برای پاسخ آوری به این پرسشها ناگزیر هستیم گستره ی فراخی از رخدادها را پیش روی نهاده و هرکدام را به فراخور بنگریم.
در سی کیلومتری کرمانشاه در کنار خیابانِ تاریخیِ بازرگانی پیشینیان ما ، ودر کنار چشمه ساری زلال وچمنی سرسبز ، کوهی سخت استوار سربر کشیده است که به آن ” بیستون ” گویند!
بیستون، پیش از این بغستان بود،
بغ+ استان،
بغ به چمار ” خدا” هست، مانند” بغداد ” که نام ایرانی وبه چم خداداد است و” بغستان “نیر جای ستایش خدا بوده است، که در سایش وگردش زبان،و در درازای هزاره ها، به” بیستون” دگَرِش یافته است.
در بلنداییِ ( ارتفاع) بیش از ۳۳ متری آن کوهِ سترگ ، سنگنبشته ی بسیار بزرگی در چند ستون کنده کاری شده است که مردم آنرا کار ” اجنه ” میدانستند.
_ یونانیان آنرا از خدای بزرگ یونان زئوس میدانستند.
ابن حقول، کتیبه را مکتب خانه ای میداند که آموزگار برای تنبیه دانش آموزان تسمه ای بدست دارد.( واژه ی کتیبه، از بن واژه ی” کَته “= نوشته، اوستایی گرفته شده است و ایرانی است)
جهانگرد فرانسوی بنام” گاردان ” در سال ۱۷۹۴، آنرا پیکره ۱۲ تن از هواریون مسیحی دانسته ونگاره ی فَروَهَر را ” حضرت مسیح ” دانسته است.
پورتر، نیز در سال ۱۸۱۸، این نگاره ها وسنگنوشته ها را به اسارت درآمدن یهودیان بنی اسرائیل پیوند داده است.
و این بزرگترین و وَهاک ترین _ماتیان ترین ( مهمترین) بن مایه وبن نبشت ( سند) استوار جهان وایران، از این گمانه زنیها و پنداربافیها بسیار دید وشنید تا اینکه :
آدم با هوش وپژوهنده ای بنام سرهنگ ” سِر هنری راولینسون ” در سال ۱۸۳۵ (۱۸۰) سال پیش،برای آموزش نظامیان دولت ایران ، به کشور ما آمد و……..!
اکنون بدانیم که چرا ایرانیان اینهمه از داشته های فرهنگی و رِتانی( تاریخی) خویش ناآگاه بودند وهستند.
نگاهی بسیار کوتاه وگذرا بر رِتانِ شگفتارِ ایران !!
بر بنیاد پژوهش ها ورَسَد استاد استادان وخردمند کم همتای کاروان دانش ایرانیان، استاد ذبیح بهروز، امسال ( ۲۰۱۶ ژانگاسی _ میلادی) برابر با ۱۲۸۷۱ ایرانی، در ایران ویچ هست!
هرچند که استاد احمد بیرشک، این پژوهش را از ” رَسَد اخترشناسان پایگاه اخترشناسان شوروی _ بلخ” می داند، بِیِک (ولی) در فرجام و کار، گره ای نمی آورد.
چون ارزیافت ( نتیجه) هردو رسَد و پژوهش( یافته های باستان شناسی وزمان گذاری وهماهنگی با پْراپهای پهلوی واوستا) همان ۱۲۷۸۱ ایران ویچ را می پذیرد!
بر بنیاد همان پژوهشها، نخستین دولت ایرانی را کیومرس در ۸۷۸۱ سال پیش در پهنه ( فلات ایران) استوار کرد ”
بر پایه همین رسد، زرتشت در ششم فروردین ۳۷۸۱ سال پیش بدنیا آمد ودر ۳۷۵۱ سال پیش، دین زرتشتی را پیشکش کرد.
بِیِک پس از سیسد سال، در۲_۳۴۵۳ سال پیش (۱۴۳۸ پیش از ژانگاس) در زمان” دارا گشتاسپی ” نخستین ” دین دولت “( دولت مذهبی جهان) از میان رفت!!
سرچشمه گرفتاریها از فروپاشیِ این ” دین دولت “آغار میشود!
چرا؟؟؟
پَرچانیک ( باقیمانده) داستان را بشنوید!
در سال ۶۰۵_۶۵۰ پیش از ژانگاس مسیح ، دولت فراگیر ملی ” ماد ” بدست کیااکسار ” دیاکو ” در ایران استوار شد!
سپس در سال ۵۵۹ پیش از ژانگاس،
بدست نوه دختری کیااکسار ( کوروش )، فرماتاری هخامنشی بر ایران استوار گشت!
پرسش نخست :
از ۱۴۳۸ پیش از ژانگاس، تا ۶۰۵ پیش از ژانگاس، ۸۳۳ سال میگذرد،
در این ۸۳۳ سال، بر ایران چه گذشت؟؟؟
هنوز به روشنی نمیدانیم!
چرا نمیدانیم؟؟؟؟
بخوانیم !
در سال ۳۲۸_۳۳۰ پیشاز ژانگاس( میلاد مسیح)، اسکندر گجستک به ایران می تازد، او ماتیکانهای ایران را نابود میکند، پارسه را به آتش میکشد. دژنبشت ( کتابخانه سلطنتی) بزرگ پارسه را به آتش میکشد!
ودژ نبشت بزرگ دیگری را که در اورمیه یا هگمتانه، وبا میله های زر ( طلا) بر۱۲۰۰۰ پوست گاو نبشته شده بود را به یونان ( اروپا) برد وهمه را ترگومان ( ترجمه) کرد
این ماتیکانها که دانشنامه ایرانیان بودند بیش از ۲۱ بخش بوده و دانشهای زیادی درآن نوشته شده بود که رِتانِ ( تاریخ) آن ۸۳۳ سال پیش از هخامنشیان تا گشتاسپیان و….، یکی از آنهاست، که آنگونه نابود شد!
وامروز دانش دیرین شناسی وباستان شناسی رِتانِ گمشده این سده ها را از سینه خاک بیرون میکشد !!
پس از اسکندر بربر، سلوکیان در ایران فرمان می رانند.
بِیِک دیری نمی گذرد که از پراچ ( خاور _ شرق) ایران، دلاوران اشکانی برمیخیزند و یونانیان بربر را از ایران بیرون می ریزند!
و…..!
در ۵۷۲ سال پس از تازش اسکندر بربر به ایران، ( در ۲۴۲ پس از ژانگاس مسیح) ساسانیان بر اشکانیان می شورند و به فَرمداری _ راژَی گری ( حکومت) اشکانیان پایان میدهند!
شوربختانه ساسانیان، از دینی ترین فرماتاری( حکومت) در ایران بودند. آنان آنچه را که دینی نبود از میان برداشتند.
آنان پس از ۱۹۶۲ سال، دومین” دین دولت” جهان را پس از گشتاسپ در ( ۱۷۳۸ سال پیش تا ۲۲۴ پس از ژانگاس مسیح برپای داشتند.
ساسانیان سیسد سال از فرماتاری دین دولت گشتاسپی را، با اندکی از بازماندگان اسکندر ونزدیک به ۲۰۰ سال از اشکانیان پوشش دادند و شوربختانه ۱۶۶۲ سال از تاریخ ایران، بویژه هخامنشیان اشکانیان و…. را از تاریخ ایران زدودند.
ببینیم چگونه :
ما میدانیم که شاهنامه پردیسی چیزی نیست مگر بخشی از نامه باستان باز مانده از زمان ساسانیان، که بدستور رادمان پورماهک ( یعقوب لیث) گردآوری شد وپردیسی تنها آنرا به کَرپ – اَفش_ چامه _ چکامه ( نظم – شعر) در آورد.
در شاهنامه، چگونگی آغاز سررشته داری ساسانیان را بخوانیم!
ما میدانیم که :
لهراسب، گشتاسپ، بهمن پورِ اسپندیار، همای، داراب و دارا ، پادشاهان گشتاسپی بودند که با دارا به پایان رسید.
در دستکاری ساسانیان، ” دارا” فرجامین پادشاه خاندان لهراسپی را به جای داریوش سوم هخامنشی می نشانند و..!
چو دارا به رزم اندرون کشته شد،
همه دوده را،روز برگشته شد./
پسربود مر اورا یکی شادکام،
خردمند و جنگی و”ساسان” به نام/.
پدر را، برآن گونه چون کشته دید،
سربخت ایرانیان، گشته دید!! /
از آن لشگر روم، بگریخت اوی،
به دام بلا، بر نیاویخت اوی /
باری،
این “ساسانِ ” گریز پا، در هندوستان به زاری درمیگذرد،
از او پسری خُرد میماند که اورا نیز ساسان مینامند!!
وتا چهار برزاد ( نسل) را نیز ساسان نامیدند!!!!
واین زشت کاری بزرگ، تاریخ نگاران اسلامی را نیز سردرگم کرد!
اسپهانی(صفهانی)، ابن اثیر ومسعودی، هرکدام شمار پادشاهان ایرانِ پیش از اسلام را دگرگون می نویسند!!!
مسعودی در سده چهارم در مروج الذهب مینویسد :
[ در روایات دیگری هست که کوروش ، پادشاه مستقل بود نه از جانب بهمن…… ]
در نیپیک ( رساله) گزیده ی ذات اسپرم که بازمانده از نیاکان است آمده است،
[به سه سد سالگی دین، خورشید گرفتگی حادث شد و در دین خلل شد وخدایی بلرزید ]
در ماتیکان دیگر پهلوی ” دینکرد ” نیز کمابیش همین فروپاشی را می نویسند!!
پس ساسانیان اینگونه ۱۴۳۸ پیش از ژانگاس را به ۲۲۴ پس از ژانگاس مسیح، گره زدند! ۱۴۳۸+۲۲۴=۱۶۶۲ سال
آنها هم ساسان را فرزند دارا کردند واز همه متیان تر ( مهمتر) ، موبدان موبد ” تَنسَر” را که بزرگترین موبد رتان ایران بود به زرتشت پیوند دادند!!
بر آیین زرتشتی، موبدان باید از نیای زرتشت باشند!!!)
باری،
چرا ساسانیان این زشتکاری را انجام دادند!
میدانیم که ” دین _مذهب “( ایدیولوژی) هر دروغی را برای خودِ مذهب روا میدارد و رَوایش (توجیه) میکند.
ساسانیان برای آنکه به مردم بگویند زرتشت سپنته ( مقدس) است.
واز سوی اهورامزدا آمده وهرگز شکست وگسست پذیر نیست ناگزیر به انجام این پنهان کاری بودند!!
موبدان زرتشتی به مردم می باوراندند که زندگی آدمیان وگردش جهان ، بدون دین وزرتشت، ناشدنی است!
آنها هرگز نمیتوانستند دمکراسی و سکولاریسم اشکانیان را بپذیرند وتا توانستند از آنها بد گفتند و شوربختانه همه داشته های فرهنگی وتاریخی آنان را از بن ستُردند!!
( هرچند که پس از جا اندازی این دروغ در تاریخ، که کمتر از سد سال زمان برد، دوران خردورزی ودانش پژوهی وشکوهمندی ایران از سرگرفته شد
وپند های دانشی وآموزشی گواه آن است. )
دُوُم آنکه، مردم به فرجام و رستاخیز
جهان و آمدن سوشیانت ( موعود) در پایان هزاره دوازدهم باور داشتند واندیشه نیک وگفتارنیک وکردار نیک، آبشخور زندگی روزمره ی ایرانیان بود!
باور هزاره ها، زمان فرماتاریِ ساسانیان را کوتاه میکرد، زیرا با شمارگریِ آنها، جهان به پایان هزاره ب دوازدهم و رستاخیز نزدیک می شد، واین باور ، فرماتاری دوران ساسانیان را در چشم مردم کوتاه میکرد، وآنها ۱۶۶۲ سال بر آن افزودند!!!!!
با این دستکاری زشت ، جای پای مادها وهخامنشیان پاک شد و اسکندر گجستک با فراغ بال در تاریخ ایران جولان داد!!!!
گروهی برای اینکه این ننگ را بپوشانید، در افسانه ای نکوهیده یک شب ناهید دختر پادشاه یونان را به شبستان دارا می آورند وسپس به یونان می فرستند سپس اسکندر از ناهید زاده میشود،
و نام فرزند دارا میشود!
وآن را بر شاهنامه می افزایند!!
شگفتا وشگفتا!!
اینگونه است که نظامی بزرگ اسکندر را به پیامبری می رساند و…!
همو میفرماید!
نسب نامه دولت کیغباد.
ورق برورق هرسویی برده باد!!
باری،
ساسانیان با بزرگی بر بخش گسترده ای از جهان فرمان می رانند که در سالهای ۶۲۰ تا ۶۳۰ ژانگاسی، ارتشتاران و اسپهبدان پارتی و پهلویِ آن به جان هم می افتند،
جنگ خانگی در میگیرد،
فرماندهان یارگیری میکنند،
۱۶ فرزند پسر از فره ایزدی ( نطفه مقدس پادشاهی) کشته شدند،
در دوسال بیش از ۸ کودتا شد،
می توان گفت همه ی جنگ ایران و رزم آوران در ایران، بدست یکدیگر کشته شدند،
وبراستی ایران مانند خانه ای مانند شهری بدون ارتش و پلیس گردید،
وراه برای بیابانگردان تازی گشوده شد!!!
فرزند پسر برای پادشاهی وبر تخت نشستن در کشور نیست!
گویا کودک ۹ ساله ای که نوه خسرو است در ارمنستان هست.
دلسوزان کشور،اورا بنام یزدگرد برتخت می نشانند!
تازیانِ گرسنه به مرزهای ایران می تازند،
فرمانده بزرگی بهمن نام، آنها را سرکوب کرده وتا دل بیابانهای عربستان می تاراند وچیزی برای نابودی یکسره تازیان بدست فرمانده بزرگ ایرانی نمانده است که شوربختانه اورا به ایران فرا می خوانند!!!
چون شورشهای درونی کشور وَهاک تر_ متیان تر( مهمتر) است.
گویند فرمانده بهمن نیز در جنگهای درونی کشته میشود.
همزمان ارتش روم به تیسپون نزدیک میشود!
کشور ایران همچنان از درد کشمکش درونی به خود می پیچد که :
تازیان دوباره بر می گردند.
در ایران کسی نیست که به سرکوب راستین آنان بپردازد!!
و……!
بیش از ۴۰۰ سال از ساسانیان گذشت،
وایران به چنگال خونریز و ویرانگر تازیان افتاد. آنان هرچه را دیدند ویران کردند وهرکه را دیدند برده کردند!
آنان کتابها رادر کوره گرمابه سوزاندند وکتابخانه هارا ویران کردند!
ایرانیان راهی برای نگاهبانی از آرامگاه کوروش بزرگ نداشتند مگر اینکه بگویند گور مادر حضرت سلیمان است!!
تازیان، همه کسانی که اندک دانشی در سر داشتند را کشتند!
تازیان پا برهنه که سخت گرسنه بودند پس ازدرگذشت پیامبر اسلام،
از اسلام بیزاری جستند و سخت بجان هم افتادند ،
ابوبکر خالد ابن ولید را به جنگهای ” رده “!! فرستاد وکشتارها شد.
عمر، خلیفه دوم مسلمین، برای تازش به سرزمین پارس فراخوان همگانی داد و برای نخستین بار نامسلمانان ومسلمانان در کنار هم!!!! به جنگ ایرانیان آمدند!!
آنها هیچ ماتیکانی را نمی شناختند مگر قرآن مجید( که تا آن زمان گردآوری نشده بود) وپراکنده بود وهرکس به شیوه خود از آن بیاد داشت!!!!
باری،
آتش زدن پْراپهای ( کتابهای) ایرانی کَرفه (ثواب) داشت وهر تازی با دستور (فتوای) عمر، هر چه بیشتر نیپیک ( کتاب، رساله ) می سوزاند کرفه ی بیشتری انجام می داد!!
ملیونها نَسک ( کتاب) سوزانده شدند!!
قُتَیبه سردار اَرَب ( عرب) در خوارزم در یک روز ۴۰۰۰ تن از دانشمندان وبزرگان وفرهیختگان را گردن زد و دستور داد ” هرکس پارسی گفتگو کند زبانش را ببرند ”
خالد ابن ولید، برای اینکه سوگند خویش در نان پختن از خون ایرانیان را راست کند، هزاران هزار ایرانی را گردن برید.ولشگر ۸۰۰۰۰ تنی او سه روز با نان آرد شده در گردش آسیاب از خونابه ایرانیان خوراک خوردند!!
در سال ۹۹ پَواسی ( هجری) ، یزید ابن مهلب، از خون ۴۰۰۰۰ تن از مردم گرگان ( به گفته ابن خلدون) ، آسیاب گردانید!!!
سعید ابن عاص، با مردم شهر تَمیشه شهری در کرانه رَپیت ( جنوبی) دریای کاسپین _مازندران نزدیک گرگان،
که پس از پایداری بسیار به ‘ شُوند ( دلیل) پایان یافتن خواربار، ناگزیر به گشودن شهر شدند. آنان در پیمان نامه نوشتند که هاتا یک تن کشته نگردد.
سعید ابن عاص پس از چیره شدن به شهر تَمیشه، همه مردم شهر را در دره ای گرد آورد وگردن زد، تنها یک تن را نکشت!!!!!!
شهر تمیشه برای همیشه از میان رفت!!
درشهر استخر پارس نیز از خون مردم ایران آسیاب گرداندند وشهر استخر نیز برای همیشه از میان رفت.
شهری در ایران را نمیتوان یافت که مردم آن بارها وبارها بر تازیان شورش نکرده باشند!!’
داستان ستمهای یزید ابن مهلب، برای سومین بار بود که مردم شهر گرگان ” کافر “!!! می شدند!!
یزید ابن مهلب، ۴ فرسنگ ( ۲۴ کیلومتر) از دوسوی خیابان را از مردم گرگان چون درخت، آدم کاشت!!!!!
ایرانیان شهر به شهر وخانه خانه با اَرَبها جنگیدند وهرگز آنها را دوست نمیداشتند!
چه مردها که زنان خویش بدست خویش کشتند تا بدست تازیان نیفتند!!
چه پدرها که دختران نازنین خودرا بدست خویش کشتند تا کنیز تازیان
زشت روی ( کریه المنظر) نگردند!!
یکی از کارهای بسیار ایران ستیزانه تازیان، فرستادن گروهی از مردم عربستان با سیرومِ_ برنامِ ( عنوان) فقیه!!
برای آموزش فقه اسلام ودر پنهان گزارشگری وجاسوسی بود.
در هرقبیله ای یکی از این فقها گزارش اسلامی برای کارگزاران خلیفه می فرستاد که آیا این ایرانیان نماز می گذارند، ویا ختنه میکنند؟
ویا به دروغ، و برای نپرداختن جزیه اسلام آوردند!!!
به این کارگزاران مذهبی ” سیّد” می گفتند.
این سیّدها، در از میان بردن فرهنگ و ماتیکانها وبن مایه های ایرانیان بسیار کوشیدند!!
با گزارش این سیّدها، چه گَنیاها_ هَمنیاک( قبیله های) ایرانی که از دَم تیغ گذاشتند و کشتار شدند!
تازیان، زنان ودختران ایرانی را در جلوی شتر می دواندند وبه بازار برده فروشان مدینه و شام و….! می رساندند وپس از فروش، یک پنجم پول آنرا برای خلیفه عمر و…! و پَرچانیک ( باقیمانده)آنرا را به جنگجوی تازی می دادند!!
هزاران هزار زن ودختر ومرد ایرانی بیش از دوسده به بردگی تازیان پابرهنه رفتند!!
ولی دریغ از نوشتن یک رُمان!!!
می گویند ایرانیان بیش از پانسد برابرِ ویتنام روبروی آمریکا،
در برابر تازیان جنگیدند وپایداریها نمودند بِیِک دریغ از نوشتن هاتا یک ماتیکان از این پایداریها!!!
اگر یک نویسنده ایرانی،
داستان دختر ۶ ساله ای را که درسال ۹۸ پَواسی ( هجری) در گرگان به بردگی برده شد و ۳۰ سال دیگر در اسپانیا برای چندمین بار فروخته می شد را به رُمان چند پوشانه ( جلد) می نوشت( مانند پْراپ کلیدرِ محمود دولت آبادی) ،
اکنون این ایران ستیزان پان ترک و پان عربیسم و پان کرد، تا این پایه دشمنی آشکار نمی کردند و نزد مردم ساده دل، کوروش بزرگ را نیز دروغ نمی پنداشتند!!!
ایرانیان را آنچنان بی غرور و بی نیوند نمودند که بدون آذرم ، داستان ننگین هزار ویکشب ( هرشب یک دختر ایرانی در خوابگاه سلطان تازی) را برای فرزندان خود می گفتند!!!!
وآنرا آپارِ اثر هنری فرهنگی نام نهادند!!!!!
اکنون شما میتوانید بپندارید که با دانشمندان ایرانی چه کردند!؟؟؟؟
اکنون میتوان دانستن که چرا ایرانیان بازمانده از این هم ستم و فرهنگ ستیزی، نتوانستند دبیره( خط) لِپیب ( کتیبه) نوشته شده بر فرازای بیستون را بخوانند!!
ماتیکانهای زکریای رازی را آنچنان برسر او کوفتند تا او نابینا شد و به دروغ وگفتند که در کیمیا گری نابینا شد!!!
ماتیکانهای ابوعلی سینا را در دژله ( دجله) ریختند واورا” کافر ” خواندند!!!
ثعالبی، مسعودی، اسپهانی، رِتان نگاران اسلامی، اندکی از رتان پیش از اسلامِ ایرانیان را نوشتند،
اکنون آن پْراپها( کتابها) و بن مایه ها که آنان در سده چهارم وپنجم به آن دسترسی داشتند نیز از میان رفته است!!!!
زخمه ی ( ضربه) سنگین پس از تازش تازیان به ایران ، کوبه ی فرهنگی سلجوقیان و ساختن نظامیه ها و بر کشیدنِ زُش ( عشق) در برابر خرد بود!
خردمندان را خوار گردانیدند و نیوند کاران و فرنودسازان ( استدلال ومنطق) را کفر دانستند و جهان را ” جبر ” دانستند واختیار را ” کفر” خواندند!!!
با فتواهای غزالی ها ماتیکانهای بسیاری دوباره به آب انداخته شدند و زبانه های آتش آنها را درنوردید!!
خراباتیگری و صوفی گری ودرویش سایایی ( مسلکی )، بجای خرد ورزی وکوشش و کار نشست!!
ایران خردمند از این کوبهِ فرهنگی کمر راست نکرده بود که ترکانِ مغول چادر نشین سررسیدند، رمه های اسبها وگله های آنها، کشتزارها را با خاک یکسان کرد و یکجا نشینی که پیش نیاز شاروندی ( تمدن) هست را با کوچ نشینی جابجا نمود وایران به تَلی از خاک مانند تر بود تا کشور!!!!
ایرانیان را چنان تهی از فرهنگ و رتان وپیشینه نشان دادند که آنها واژه خون آلود ” چنگیز ” را بر فرزندان خود نهادند!!
ایلخانان ترک، کشور را تاراج خود کردند و……!
تا زمان صفویان بسیاری از روستاهای ایران بر کیش زرتشتی استوار بود، صفویان از لبنان و جزیره آخوند وارد کردند، آنها فتوا دادند که زرتشتیان در روز بارانی نباید بیرون بیایند چون زمین تَر هست ونجاست پایشان در زمین می ماند وپای مسلمان نجس می شود!!!!
وهمچنین داراییها وکشتزارهای زرتشتیان برای چندمین بار به تاراج فتواهای آخوندهای شیعه درآمد!!!
با اینهمه،
چون “شیعه ” وارونِ سُنی، برداشت مهرآمیز از اسلام داشت وبه کیش زرتشت نیز بسیار نزدیک بود زرتشتیان در بر
مهرآمیز از اسلام داشت وبه کیش زرتشت نیز بسیار نزدیک بود زرتشتیان در برابر آن پایداریِ کمتری نمودند.
روهانیون کاری با فرماتاریِ ( حکومت) صفویان نمودند که چیزی از آن نماند، واگر نبود نادرشاه دلاور، می توان گفت که اکنون ایرانی نبود!!
شوربختانه نادرِ دلاور، زمان برکشیدنِ و نازِشِ رتانِ ایران سرافراز را نیافت،
کریم خان پاک سرشت نیز نتوانست پایه های فرهنگ سُتوار ایران را نیک دریابد،
شمشیر بُران آغا محمد خان، دوباره پهنه ی سرزمینهای ساسانیان را برای ایران به ارمغان آورد،
دریغ که او نیز، چون نادر دلاور به خون کشیده شد!
شوربختانه سرگذشت روهانیون وسلتان حسین صفوی، آموزه ای برای فتحعلی شاه نگردید و باز هم روهانیون تاج بر سرِ شاه گذاشتند!!!
در زمان فتحعلیشاه بخش بزرگی از سرزمینهای ایران از کشور جدا شد،
گویند ناپلئون بناپارت، که برای جنگهای خود به ایران نیاز داشت، نامه ای به فتحعلی شاه نوشت.
اروپاییان در ماتیکانهای تاریخی خود کوروش را می شناختند وفرانسویها به کوروش ” سایروس ” می گفتند،
ناپلئون در نامه ی خود به فتحعلی شاه، سیروس ( کوروش ) را بسیار ستود،
که آری، شما نخستین کشورِ جهان هستید!
شما نخستین دولت جهان هستید.
واینکه شما نخستین آرتش آیینمند جهان را داشتید و…..!
وبسیاری از نیکیها و بزرگی های سایروس گفت!
فتحعلی شاه پس از خواندن نامه دستور دادند که ” بروید ببینید این سایروس (کوروش )کیست و او را به اینجا بیاورید “!!!!
باری،
این شاهِ سرزمینِ پارس و جانشین کوروش بود و آن شاه سرزمین بیگانه!!!!!
با این تلخ نوشته ها می خواهم بگویم که چرا مردم ایران کوروش را نمی شناختند و چرا اکنون به پیشینه ی خویش ارژ می نهند،
ایران ستیزان آرزوی ویرانی و جدایی ( تجزیه ی) ایران را برای همیشه به گور خواهند برد!
جوانان ایران دست بر زانوی فرهنگ بزرگ خویش نهاده، و ایران را به روزهای پر ارژ خویش می رسانند.
پاینده ایران سرافراز
۱۱/۱۲/۸۷۸۱
۱۳۹۵ العربی
کمترین”آرتاباز”